علی اصغر ابراهیمی

با این که سن و سال کمی داشت،کمک حال پدر و مادر بود و بیش تر خریدهای خونه رو خودش انجام می داد. اون روز مادر منتظر علی اصغر نشد و خودش رفت خرید. وقتی علی اصغر برگشت، دید مادر تازه از خرید اومده!مادر رو نشوند و یه پتویی روش انداخت بعدش هم رفت آب میوه آورد و داد دستش و گفت: مادر جون بخور.همون ایّام پدرش داشت خونه را تعمیر می کرد. علی اصغر پدر رو قانع کرده بود که کارها رو بسپره دستش و به پدر  می گفت من خودم هستم، شما استراحت کنید.

(خاطرات سردار شهید علی اصغر ابراهیمی،کتاب: تبسم آسمانی) 

 

                                                                           التماس دعا...