هرکجا رود چو کهربا می برد مرا
من آب و آفتابِ تموز است لطفِ او
می تابد و به اوج فضا می برد مرا
ناسوت را به منزل لاهوت می کشد
بنگر که از کجا به کجا می برد مرا
بندی نهد به پای من از رشته خلوص
با خود به شاهراه بقا می برد مرا
باشم چو برگ کاه و نسیم صفای او
گاهی به مروگه به صفا می برد مرا
صد بار پای لنگ مرا شد عصای دست
بی راهم و چو راهنما می برد مرا
در کوره راه عشق ز عقلم چراغ داد
با این دو بال سوی خدا می برد مرا
خود می کشد مرا به حریم وصال خویش
ز آن جا به قرب ولا می برد مرا
خود فاش می کند به زبانم رموز عشق
حلاج وش به دار فنا می برد مرا